فصل چهارم زخم کاری هم تمام شد. البته که تقریبا شک نداریم فصل بعدی هم در کار خواهد بود اما با پایان این فصل، میتوان با خیال راحت گفت این سریال یک شکست بسیار بزرگ و افتضاحی تاریخی بود. اما چرا؟
از من نخواهید فصل چهارم زخم کاری را برای شما نقد کنم. همین که موفق شدم آن را تا آخر ببینم، خودش عذاب الیم بود. به شما هم توصیه میکنم اگر ندیدید، نبینید و اگر دیدید، سریع سریال دیگری شروع کنید تا آنچه بر شما رفته را فراموش کنید. حتی باوجود اینکه از میانهی فصل دوم مشخص بود سریال در سراشیبی سقوط قرار گرفته هم، پیشبینی سقوط به چنین درهای کار سختی بود. چند روز پیش فرصت شد قسمت اول از مجموعهی WISE GUY David Chase and The Sopranos را دیدم. اگر نمیدانید؛ مستندی ۲ قسمتی با محوریت دیوید چیس خالق سریال سوپرانوز است و دربارهی ساخت این بهترین سریال تمام دوران با او گپوگفتی بینهایت جذاب میزند. این مستند، فرایند انتخاب بازیگرها را (به همراه تصاویری بینظیر از تست بازیگرهای مختلف برای هر نقش) به خوبی بررسی میکند. همچنین آنچه بر چیس و تیم نویسندههایش گذشته تا چنین سناریوی شاهکاری بنویسند را هم میبینیم.
من این مستند را مرجع پاسخ به پرسشهای بسیار مهمی مثل «چطور بازیگرهای مناسب انتخاب کنیم» و «چطور سناریویی بنویسیم که حتی ۲۰ سال بعد از آن بهعنوان بهترین تاریخ یاد شود» و نظیر اینها استفاده میکنم. مهمترین دلیل اینکه چیس موفق شده چنین شاهکاری خلق کند، این است که او میدانسته چه میخواهد و از آن مهمتر، چیزی که میخواسته را خودش زندگی کرده. این باعث شده او و تیمش بتوانند شخصیتها را ماهرانه پرورش دهند، داستان را بینقص پیش ببرند و در نهایت محصولی تولید کنند که یک شاهکار واقعی باشد.
مهدیان و تیم سازنده زخم کاری، مسیری دقیقا مخالف این رفتهاند. زخم کاری داستانی کاملا ناملموس دارد. حتی فصل او هم که محصول خوبی بود، روی بستری سوار بود که بینندهی عام «درک» واقعی از آن نداشت. آدمهای پولدار زخم کاری واقعی نیستند. دستکم خیلی از ما آنها را در جامعه، نزدیک خودمان ندیدهایم. هولدینگهای عظیم ایرانی، کمترین شباهتی به هولدینگ ریزآبادیها ندارند. آدمهای باهوش زخم کاری باهوش نیستند؛ آدم بدهای زخم کاری هم آنقدرها بد نیستند. این دور بودن از واقعیت در ذات قصه، باعث شد زخم کاری رفته رفته مثل گلوله برق زیر نور آفتاب، آب شود و از بین برود.
قبلا هم نوشتم؛ «ادا» حرف اول و آخر را در زخم کاری میزند. تیم نویسندهها هر فصل را با الهام از یک شاهکار شکسپیر نوشتهاند. البته این فقط ادعای آنهاست وگرنه هرکسی که فقط شکسپیر را بشناسد و آثارش را هم نخوانده باشد خیلی زود متوجه میشود که دوستان کلاغ را رنگ کردهاند و میگویند مرغ عشق است. این تلاش برای خاص بودن (که ما به آن ادایی بودن میگوییم) باعث شد فریم به فریم سریال شبیه هیچ چیزی که مردم میفهمند نباشد. خانهها، ماشینها، خیابانها، لباسها، رابطهها، جملهها و هر چیز دیگری در این سریال، ایرانی که نیست؛ شبیه هیچ اثر دیده شده توسط جماعت ایرانی هم نیست.
زخم کاری اثری شکست خورده است چون خالقان آن، خود را موظف نمیدانستند که مخاطب را هم باید «راضی» کنند. بودجهی هنگفت چهار فصل این سریال، صرف زرق و برق و بازیگرهای مطرحی شد که مثل نیمار در الهلال، فقط زانوی خرابشان را برای تیم جدید آورده بودند و اثری از آن «بهترین» که میشناسیم نبود. این روزها که ماه بهمن شده و تلویزیون خیلی بیشتر از قبل سریالها و فیلمهای قدیمی پخش میکند، میتوانیم خیلی خوب سقوط هنر هفتم (بهعلاوه تلویزیون و VODها) را تماشا کنیم. فارغ از اینکه آثار ساخته شده در دهههای ۶۰، ۷۰ و ۸۰ چه پیامهایی داشتند، نزدیک بودن داستان آنها با تجربهی زیستهی مخاطب باعث شد آثار خوبی باشند و هنوز هم دیده شوند.
خوب است گاهی به این فکر کنیم که چطور در امروزِ ایران، میتوان اینمقدار میلیارد تومان هزینه چنین محصول بدی کرد.
نظرات