نوستالژی: چرا بازی کردن در دوران کودکی و نوجوانی لذت بخشتر بود؟
کسانی که حرفه و شغل من را متوجه میشوند اولین پرسش خود را اینگونه آغاز میکنند: «تو که حرفه و شغلت در حوزه بازیهای ویدیویی و محصولات سرگرمیمحور است، خیلی حال میدهد که همیشه در حال بازی کردن، کار کردن در حوزه بازی و پول درآوردن از آن هستی؟» شاید باورش برای شما سخت باشد اما پاسخ به این سوال، نتیجهی دیگری را نمایان میکند که تعجب برانگیز خواهد بود. دومین سوالی که از من در این باب میشود این است: «چرا در گذشته و زمانی که کودک بودیم، بازیها کیف بیشتری داشتند؟» برای مشاهده پاسخهای این سوال در ادامه همراه مجله بازار باشید.
شاید نگرش مردم در رابطه با این موضوع که شغل فلانکس در حوزه بازی است هنوز هم که هنوز است پس از عبور کردن از سالهای بهشدت سخت فرهنگی در ایران، به آن میزان درستی که باید نرسیده است. از کودک، نوجوان و بزرگسال و کهنسال اکثرا این تفکر را دارند که کسانیکه در حوزه بازی، بازی سازی و رسانههای ویدیو گیم مشغول به فعالیت و پول درآوردن هستند، کودکهایی هستند که هنوز به ذهنیت بلوغوارشان نرسیدهاند و صرفا جسم بزرگتری را پیدا کردهاند. به همین خاطر درک شدن در این موقعیت شغلی بسیار سخت خواهد بود.
شاید ما انسانهایی بودهایم که از دوران تولد، راهمان در این مسیر نهفته شده است، راهی که از دوران بازیهای قدیمی جرقهاش خورد و تا الان در حال ادامه دادن آن هستیم. راهی که نمیدانیم کی قرار است به ثمر بنشیند و کی قرار است ما را با رویاها و اهدافمان روبرو کند. ما فعالین حوزه سرگرمی، در مسیری قرار داریم که بهشدت دشوار است، درواقع ما از آن دسته انسانهایی محسوب میشویم که با فعالیتهایمان باعث شدهایم صدای «بازیهای ویدیویی» در سرزمینمان ایران قطع نشود و به پایان نرسد. اگر من و امثال من دست از نوشتن، ساختن، پروراندن و فداکاری بکشیم و از این موارد روی برگردانیم، چه کسی میخواهد رسالت ویدیو گیم را در ایران ادامه دهد؟
بگذارید اینجا این استاپ را بزنیم و بایستیم و به این سوال بپردازیم که چرا در گذشته و زمانی که کودک بودیم، بازی کردن حالش بیشتر بود؟ بعضی از روانشناسان بحث «نوستالژی و نوستالژیگرایی» را یک بیماری میدانند اما در واقعیت، مرور خاطرات یکی از لذتبخشترین کارهایی است که یک انسان میتواند انجام دهد البته اگر از راه درستی این موضوع انجام شود. راهها بسیارند و تفکرها متفاوت، بیش از حد فکر کردن به نیمهی تاریک خاطرات میتواند باعث بروز پنیک شود اما اگر از راه درستی نفسی تازه کنیم، یاد دوران بیدغدغهمان میفتیم که از هرچیزی شیرینتر خواهد بود. من همیشه این مثال را میآورم که دوران کودکیام با تمام سختیها، اشکها و لبخندهایش، برای من از عسل شیرینتر بود.
از مدرسه آمدن و شروع به بازی کردن؛ یادتان میآید؟
دهه هفتادیها و هشتادیهایی که الان، همسن و سال یکدیگر هستیم بهخوبی این موضوع را درک میکنیم، حتی دهه نودیها هم میتوانند این ارتباط را بگیرند و به این فلسفه دست پیدا کنند، شاید یکی از بهترین حسهای دوران کودکی و نوجوانی این بوده باشد: «صبحها بهدلیل اینکه زود ظهر شود تا بعد از نوشتن تکالیفمان و راحت شدن از آنها، برویم در اتاقمان بنشینیم و با یک لیوان چای تازه بازی مورد علاقهمان را تجربه کنیم» از آن دسته نوشیدنیهایی به حساب میآید که در رگ و ریشهی مغزمان میورد و بوی تازهای از گل یاس را به مشاممان میرساند.
نمیدانم یادتان میآید یا نه، اما چند سال بعد از عرضهی GTA San Andreas یا همان سیجی خودمان، نام و آشنای جیتی ای «کردی» را میشنیدیم یا حتی زمانی که در سری بازیهای کشتیکج ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ با جانسینا به باتیستا ضربه میزدیم، در آن موقع بسیاری از کودکان اینگونه میگفتند: «مگر میشود پسر خاله، پسر خالهی خودش را کتک بزند» بعدها که فهمیدیم هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند، چقدر همراه یکدیگر به این تفکر خندیدیم. یا حتی زمانی که پای بازی Sleeping Dogs به میان آمده بود و حسابی سر و صدا کرده بود، زمزمههای از «جی تی ای جدید که در چین جریان دارد» شنیده میشد، در حالی Sleeping Dogs هیچ ربطی به راکستار و سری بازیهای جی تی ای نداشت.
بهقول کتاب باشگاه پنج صبحیها: «کودکان همه چیز را زیبا میبینند، آنها میتوانند به آسمان خیره شوند و ستارهها را ببینند، آنها میتوانند به منظرهای چیره شوند و دشت را با لذت تمام تماشا کنند، آنها میتوانند با باد سخن بگویند و هربار بیشتر از پیش لذت ببرند، کودکان در دوران خودشان پراوانهها را میدیدند اما به یکباره که بزرگ میشوند و پا به دوران جوانی و بزرگسالی میگذارند، چرا دیگر خبری از پروانهها نیست؟» چرا در حالحاضر برای دیدن پروانهها بایستی به دنبالشان رفت تا مشاهده شوند؟ چرا دیگر سمتمان نمیآیند یا شاید هم میآیند و ما آن لذت گذشته را در اختیار نداریم. بهنظر من جذاب است، جذاب است و ملموس است که تفاوت دیدگاه کودکانی و جوانیمان رسوا شود.
بحث «بازی و سرگرمی» هم به همین موضوع ربط دارد، ما دیگر همان کودکان دهه هشتادی نیستیم که صبح جمعهها منتظر برنامهی «عموهای فیتیلهای» باشیم، ما در سال ۱۴۰۳ آنقدر مشغول به دغدغه و کار شدهایم که تحمل هر نوع بازی را نداریم. ما ترجیح میدهیم در کوتاهترین زمان ممکن پا به فرار از بدیهای این دنیا بگذاریم و به سمت هیاهو بازیهای ویدویی حرکت کنیم و به نقاط آرامشبخشش پناه ببریم. ما نمیتوانیم ساعات زیادی صبر کنیم تا یک داستان شگفتانگیز شروع شود، ما نیازمند شروع شدن سریع یک اتفاق هستیم تا هرچه سریعتر درگیر دنیای محبتآمیزش شویم، هرچند مثالی که میزنم شاید موقع مناسبش نباشد اما دوستداریم همانند بازی The Last Of Us به سرعت درگیر ماجراجویی تاریکی شویم که به دنبال نور حرکت میکند.
به سرعت وارد اکشنی شویم که این اکشن این امکان را به ما میدهد که بقاء پیدا کنیم. همانطور که گفتم آنقدر زندگی نسبت به گذشته تفاوت پیدا کرده است که نمیتوانیم بهخوبی «چشمان» خود را باز کنیم و همانند یک «کودک» به دنیا خیره شویم. آنقدر انتظارات از جوانان زیاد شده است و آنقدر ما را به قهرمانان سختکوش تبدیل کردهاند که اجازههای زیادی را از خود میگیریم تا به هویتمان بپردازیم. بگذارید وارد یک گپی شویم؛ بگذارید کمکم به جداییمان بپردازیم، بگذارید این اتحادی که از سختی شکل گرفته است یکجا بشکند و از بین برود تا بتوانیم آسوده ببینیم، آسوده بازی کنیم و آسوده عشق ببریم.
برای لذت بردن نیاز به دیدگاه کودکیمان داریم
زمانی که خبر خاصی از اینترنتهای پر سرعت نبود و این وظیفهی کوچه و بازار بود که از بازیهای جدید به ما خبر دهند و ما نقد و بررسیهایشان را در مجلات ویدیو گیمی بخوانیم، یادتان میآید؟ آنقدر در اوج، هیجان و لذت گوارای بازیهای ویدیویی غرق شده بودیم که خود بهخود اطلاعات مختلفی به سمتمان میآمدند و آنها را با لذت هرچه تمام، دریافت میکردیم.
ما برای اینکه بتوانیم از بازیهای کوچک و بزرگ امروزی هم به هر نحوی لذت ببریم تا به رگهایمان نفوذ کنند، این نیاز را داریم که همچون یک کودک یا نوجوان، به اطراف خود نگاه کنیم؛ طوری پای یک بازی بنشینیم که فکر میکنیم آخرین لحظات عمرمان را سپری میکنیم و این آخرین باری است که میتوانیم یک بازی را انجام دهیم. مثل یک کودک که هر لحظه خود را مشغول به بازی و فعالیتهای کودکانه میکند تا وقت خواب نرسد و نور را از دست ندهد، ما نیز زمانی که خسته و کوفته و با تمام خوبیها، مشکلات، موفقیتها و بدیها به منزل میرسیم، میبایست دیدگاهمان را تغییر داده و بروزرسانی کنیم.
میبایست از آن لحظه که در آن جایگاه حضور داریم نهایت لذت را ببریم و به سرگرمی بینظیری فکر کنیم، برای مثال، بازی همانند «سوپر ماریو» را انجام دهیم و بهعنوان این دید که چقدر زیبا است و چقدر سرگرم کننده میتواند باشد و قرار نیست ما را با بکشبکش روبرو کند، از این بازی لذت ببریم. جهان بازی را بهعنوان یک فضای پناهگاهی نبینیم، خود را پناه خودمان کنیم و به خدایمان ایمان بیاوریم. زمانیکه دیدگاهمان صحیح شد آن زمان فرصتی است که، لذت از بازیهای ویدیویی را شبیه به دوران کودکیمان کنیم و به نزدیکترین احساساتمان دست پیدا کنیم. آن زمان خواهیم دید که نفس کشیدنمان زیباتر، آسمان دلانگیزتر و سواد بصریمان بیشتر از پیش افزایش مییابد.
شاید صد در صد به دورانی نرسد که انتظار میداشتیم اما میتواند نزدیکش شود، میتواند به ما کمک کند و میتواند ما را به دیدگاهی برساند که هر لحظه از زندگیمان لذت ببریم. یادتان باشد، زندگی تجربهای است که از سختی خلق شده است؛ زمانی که در سختی خلق شدهایم نباید بر این دشواری بیافزاییم بلکه باید آن را کنترل کرده و دیدگاهمان را بروزرسانی کنیم، قدرتمندتر ادامه دهیم و قدرتمندتر لذت ببریم. زمانی که بتوانیم به چنین احساسات بینظیر روحی و انسانی برسیم، آن موقع بهترین لحظاتی است که تجربه خواهیم کرد، بیآنکه به کسی نیازی داشته باشیم، میتوانیم از هر آنچه که در این دنیا و جهان زیبای فانی، وجود دارد نهایت لذت را ببریم و همانند دوران کودکیمان با آسمان، ماه و ستارهها صحبت کنیم و غرق در بازیهای ویدیویی شویم.
بگذارید این بحث را ببندیم و به سراغ پاسخ کوتاه سوال اول برویم. پاسخ به این سوال تقریبا در تمامی فعالین حوزه بازیهای ویدیویی یکسان است؛ شاید شما هم اگر علاقهمند به کار در این حوزه باشید یکروزی متوجه شوید که ما دسته افراد، کمتر از کسانی که در این حوزه کار نمیکنند بازی میکنیم. در ظاهر عجیب بهنظر میرسد اما وظیفهما و رسالت ما رساندن محتوا و بازینویسیهایی است که شما بتوانید از آنها لذت ببرید پس از همین مورد نیز ما لذت میبریم و خوشحال میشویم. این سوال خودش بهخودی خود نیازمند یک مطلب جداگانه است اما بهصورت خلاصه به کلیات ماجرا پرداختیم و امیدواریم که از آن لذت برده باشید. ممنونیم که تا به اینجا همراه من بودید و این دستنوشتهی نوستالژیوار را در مجله بازار مطالعه کردید.
ده بازی که ساعتها تو دنیای اونها غرق میشیم
اولش فکر کردم قراره چسناله باشه اما به آخرش که رسید گفتم ایول حاجی 🔥
یادش بخیر سید کیم میخوردیم و میرفتیم گیم نت و مدرس ه رو میپیچوندیم
خیلی حق گفتی ؛ من اون موقع ها مودم نداشتم می رفتم از گیمنتی محلمون فلش میدادم بازی می گرفتم ، اگر هم می خواستم بازی کنم اونجا ساعتی هزار تومن بود