قسمت چهارم از فصل دوم سریال The Last of Us بالاخره با نام Day One از شبکهی HBO Max منتشر شد؛ حال باید دید که این قسمت چه ارزشها و تناسبهایی بهارمغان آورده و چه مواردی را بهتصویر کشیده است. با نقد و بررسی فصل دوم (قسمت چهارم) سریال لست آو آس همراه مجله بازار باشید.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید همانند فصل اول، اپیزودهای فصل دوم The Last of Us نیز هربار با یک کارگردان متفاوت بهتصویر کشیده میشوند، برای مثال میتوانم بگویم که کارگردانی اپیزود اول از سیزن دوم این سریال، توسط خود کریگ میزن کارگردانی شده بود و حالا توسط Kate Herron ساخته شده است، با اینکه این را هم میبایست اضافه کنم که تیم نویسندگان تمامی اپیزودها تا بهحال، اسامی محبوبی مثل «نیل دراکمن، کریگ میزن و هالی وگرین گراس» بوده و تغییری نداشتهاند، یکجورهایی میشود گفت که بار اصلی کارگردانی کل فرنچایز را باز هم خود ناتیداگ با همکاری HBO جلو برده و بهدوش میکشد اما در هرصورت نمیتوان از تاثیر کارگردانان اپیزودیک اثر غافل شد و آنها را نادیده گرفت.
برای مثال، کارگردانی قسمت سوم از فصل دوم The Last of Us بهعهدهی Peter Hoar بوده و طبق نقدی هم که نوشتهام، از کار او راضی نبوده و بههیچ عنوان لذت نبردم با اینکه در رزومهی این کارگردان موردانتظار آثاری مثل دردویل، آیرونفیست و لست کینگدام دیده میشود اما با اینحال خروجی مناسبی (حداقل در تجربهی دوم کارگردانی لستآوآسمحورش) نداشته است. حالا نوبت بهخانومی بهنام Kate Herron رسیده، شخصی که قبلترها تجربهی کارگردانی ۶ تا از اپیزودهای مهم سریال «لوکی از مارول» را بر عهده داشته و کردیت خوبی را هم از خودش برجای گذاشته است. اگر یادتان نرفته باشد در گذشته گفته بودم که لست آو آس، یک سریال «کاشت و برداشتی» است و اگر سازندگان و Kate Herron نمیتوانستند که بار منفی اپیزودِ قبلشان را بِشِکَنند، بهنظرم The Last of Us جزء سریالهایی برای من بهحساب میآمد که شکستخورده محسوب میشد و در ذهنم ماندگار نمیماند.
اما همهچیز در اپیزود چهارم از فصل دوم سریال The Last of Us تغییر کرده و رویکرد روایتی داستان نیز از روز «اول» آغاز میشود، تعبیری که بهشدت دوستَش داشتم و بهخوبی دنبالش مینمایم. قبل از هرچیزی باید بگویم که در ادامهی این مقاله، داستان فصل دوم این سریال لو داده میشود، بههمین خاطر اگر فصل اول، دوم یا نقدها و بازیهای این سری را تجربه نکرده و یا نخواندهاید، اول بهسراغ آنها رفته و بعد از تماشا، مطالعه یا تجربهشان، بهسراغ این مطلب بیایید؛ امیدوارم تا بهاینجا و هفتهبههفته از پوشش رسمی مجلهبازار و بررسیهای The Last of Us لذت برده باشید.
داستان قسمت چهارم از فصل دوم Last of Us، روایت تقابل و دوگانگی است
اگر دقت کنید داستان سریال بهخوبی تقابلِ باطنی و ظاهری کرکترها را بهنمایش میگذارد؛ اولین شخصیتی که دچار این مورد میشود، کرکتری بهنام ایزاک است که قبلها در بازی لست آو آس ۲ همراه او شده بودیم. شاید برایتان جالب باشد که بدانید، صداپیشهی این شخصیت همان صداپیشهی ایزاک در این سری بازی است؛ حتی من اعتقاد دارم که بازیگری Jeffrey Wright در سریال لست آو آس بهتر از نقشآفرینی ویدیوگیمیاش ظاهر شده و بهمراتب کیفیت بهتری را ارائه میدهد.
ایزاک قبلا یکی از فرماندههای گروه نظامی فدرا بوده و بهخاطر دیکتاتوری و ظلم این گروه به جامعهی آمریکاییاش، به همکاریه مخفیانه با گروه ولفها میپرداخته، ایزاک در طول دیالوگهای سکانس اول ثابت میکند که حداقل در آن موقع، شخصیتی ایدهآلگرا و مثبتی بوده و با ظلم، هیچ شوخیای نداشته است، حتی بههمراه خودش یکی از سربازان فدرا را هم بهعضویت گروه ولفها در آورده اما دقیقا در این ماجرا است که باز هم دنیای The Last of Us سعی میکند به ما بگوید که: «همهیمان در داستانهای خودمان، شخصیتهای مثبتی بهحساب میآییم، حتی اگر جایی کار اشتباهی انجام دهیم و بدانیم که اشتباه است، باز هم درست میپنداریمش، مگر خلاف عقایدمان باشد که بهسوی دیگری میرویم،» دقیقا مثل ایزاک که از فدرا به ولفها نقلمکان کرد و حالا خود که زمانی آنتیدیکتاتور، ضدتمسخر و عدالتمحور بهحساب میآمد، حالا شخصیتی دارد که تمام این ویژگیها را تا حدی پوشش میدهد؛ این همانجایی است که «نقطهی تقابل سریال» کوبیده میشود.
وقتی که ما با ایزاک آشنا میشویم، سریال به روایت داستانی «الی با نقشآفرینی بلا رمزی و دینا با بازیگری ایزابل مرسد» سوئیچ میکند. من کاری به داستانهای رنگینکمانی ندارم اما دلمم نمیآید که در این رابطه چیزی نگویم؛ همانطور که بارها و تا بهحال بهنقد بحثهای رنگینکمانی پرداختهام و آن را موردی هجو میدانم و با بیماریهای متعددی مقایسهاش میکنم، در نتیجه از نمایش چنین سکانسهایی نیز خرسند نمیشوم. اما بهقول شوخیهای آمریکایی در اینجا یک (But) یا همان البته یا اما وجود دارد، در جهانی که زامبیزده است و بهشکل مرگباری دچار حوادث آخرالزمانی و مرگمحور شده و کودکان، نوجوانان و جوانانی دارد که تا بهحال نسخهی کلاسیک این کرهی زمین را ندیدهاند، چه انتظاری میشود داشت؟ با اینکه بازهم، مورد قبولم واقع نمیشود اما حداقل کمی آرامتر میتوانم در نظر نگیرمش و آنچنان به این قضیه گیر ندهم چرا که کار اشتباه، اشتباه محسوب میشود اما پرداختن به این موضوع نیز (بیشازحد) اشتباه است.
فقط این را هم پیوست کنم که از همان قسمتهای ابتدایی این فصل، میشد حدس زد که بحثهای رنگینکمانی زیادی قرار است بهمیان آورده شود و حتی به گرایشات مختلفی نیز اشاره شود؛ از رنگهای کلاه و کاپشن دینا گرفته تا رابطهاش با جسی و حتی رفتارهای الی، میتوانستیم این برداشت را داشته باشیم که The Last of Us سعی میکند مثل بسیاری از فیلمهای سینمایی این روزهای هالیوود، چنین موارد اشتباهی را هم پوشش دهد، این مورد شاید از نظر من اشتباه و از نظر شما درست باشد اما بهنظرم در فرم و جایگاه روایی این سریال جایی نداشته اما در نهایت کاری است که شده و نمیتوان با این مسئله کنار نیامد البته این را هم بهقلم در بیاورم که میتوانیم اینگونه نگاه کنیم که شاید سازندگان قصد داشتهاند با اشاره به چنین موضوعات و مسائل جنسیای، به این جامعهها پرداخت نمایند و از کمبودها، گذشتهشان و عواملی که باعث بوجود آمدن چنین مسائل روانی و از نظر من و بسیاری دیگر (اختلالجنسی)، شدهاند سخن بگویند.
کار اشتباه، نادرست است یا معنای دیگری دارد؟
اگر تمام این موارد رنگینکمانی را هم بهپای اشاره به مسائلشان بپنداریم، بههیچ عنوان نمیتوانم از زیادهگوییهایشان عبور کنم و آن رنگولعابهای بیشازحد سریال را فراموش نمایم، باز هم میگویم که «کار اشتباه، اشتباه است» و از نظر من و شما نیز محترم شمرده میشود. این را هم دقت کنید که منظور من جامعهی (Transsexual) نیست بلکه به جامعهی دیگری اشاره میکنم، با اینکه تمامی اینها نوعی اختلال بهحساب میآیند اما در هر صورت امیدوارم تمامی عزیزان و دوستانی که با چنین اختلالاتی دستوپنجهنرم مینمایند، دچار بهبود شده و تحت مراقبتهای پزشکیشان بهجریان و اصل ماجرای جهانیمان بپیوندند، چیزی بهنام «تکامل مرد و زن» همانند چیزی مثل «سیاهی و سفیدی» – «جسم و روح»، ما تکمیل کنندهی یکدیگر هستیم اما رسانهها چیز دیگری نشان میدهند که همین موضوع این اجازه و حق را به من میدهد که نقدشان کرده و برایشان بنویسم.
اگر بحثهای سلامتی و تناقضهای فرهنگی را کنار بگذاریم و به همان نقطهی «اوج، فرودها و تقابلها» اشاره کنیم، میبایست به فداکاری الی برای دینا برسیم. واقعا سکانسهای بهیاد ماندنیای در این اپیزود خلق شدهاند، با اینکه من اپیزود «روز اول» را قسمتی متوسط اما بهتر از اپیزود قبلیاش میدانم ولی در حالت کلی، سکانسهایی را در خود جای داده است که میتوانم به آنها اشاراتی داشته باشم. برای مثال، سکانس درگیری بین الی، دینا، ولفها و کلیکرها که در نهایت منجر به فداکاری الی برای دینا شد و از آن طرف هم تقابل دینا با الی را بهنمایش گذاشت، دقیقا همان «نقطهتقابلی است» که از آن سخن میگوییم؛ دینا نمیدانست که الی نسبتبه به بیماری قارچی جهان لست آو آس مقاومت دارد اما الی با این کار به او نشان میدهد که نسبت به قارچها مصون است، در اینجا دینا اسلحهاش را بهروی الی میکشد تا از خود و بچهی درون شکمش (که پدرش جسی محسوب میشود) محافظت نماید، دقیقا تقابل عشق و فداکاری، باز هم عشق و فداکاری را تماشا میکنیم و از آن لذت میبریم.
اگر بیشتر فوکِس شوید، متوجه میشوید که دو راز در یک لحظه فاش میشود، حاملگی دینا و مصون بودن الی نسبت به بیماری، از آن طرف هم دوباره فداکاری و عشق – عشق و فداکاری، همه در یک جریان مستمر ضد یکدیگر میشوند و دوباره عاشقانه در کنار هم قرار میگیرند. سازندگان لست آو آس بهنظرم به این مسئله اشاره میداشتند که مادرانگی، پای هر چیزی که باعث ضرر بچهاش شود را قطع مینماید و عشق نیز میتواند در لحظه باعث تغییر رویکرد و اتفاق دیگری شود؛ این چیزی بود که ما در شخصیتهای الی، دینا و از سمت ولفها نیز، در کرکترهایی مثل ایزاک و بورتون (سرباز و همیار ایزاک) مشاهده کردیم. بهاحتمال بسیار نیز این رویکرد برای «جول و اَبی هم» صادق میشود و همزمان شکافهایی را هم بوجود میاورد. حتی اگر شما به اسم این اپیزود که Day One است بنگرید، میبینید که انگار همهچیز دوباره از اول رقم میخورد و ساخته میشود.
از همان بازیهای لست آو آس گرفته تا همین سریالی که هفتهبههفته در حال تماشایش هستیم، اعتقاد داشته و دارم که هیچچیزی بهصورت «معمول و اضافه» در این فرنچایز بهتصویر کشیده نمیشود، بهجزء نقدها و نکات بسیار کمی که در مطالب قبلیام به آنها اشاره داشتهام که هنوز هم منتظر هستم که در طول سریال بهپاسخهایشان برسم. این توضیح برای این قسمت هم صدق میکند چرا که همهچیز بهطور دوسویه جلو میرود، نشانههایی از همکشی اطرافیان، مثل جسدهای فدرا که برروی زمین افتادهاند تا موارد دیگری مثل تانکهای سوخته شده و کارهای منفیای که الی و دینا به آنها اشاره میکنند بدون آنکه بدانند که خودشان نیز در مسیر اشتباهی قدم برداشتهاند. این دو جوان که بیشتر شبیه نوجوانانی هستند که به دنیای کمیکبوکها سفرده کردهاند، تصور مینمایند که گروه WLFها تشکیل شده از همان تیمی است که باعث مرگ جول شدند.
اما تازه آغاز ماجرا را در این قسمت چشیدهاند، اسکارها را چه میکنند؟ آیا با همین تیم دونفره یا شاید تکنفرهشان از پس گروه بزرگی مثل ولفها بر میآیند؟ جوابش را من میدانم اما از آنجایی که در مطالب اولیهام بارها گفتهام که نمیخواهم این سریال را بازیهایش مقایسه کنم و باعث اسپویل شوم، پاسخی نمیدهم تا خود شما به جواب سوالهایتان برسید و لذت ببرید؛ بهنظرم بازیهای لست آو آس جزء بهترین فرنچایزهای صنعت ویدیوگیم محسوب میشوند (برای من تاپفایو هستند)، سریال این سری داستان هم، از لحاظ کارگردانی چیز کمی نیست و با بازیهایش برابری میکند اما بگذارید این را اضافه کنم که نقشهای دینا و الی در این سریال با اُفت بیشتری مواجه شدهاند.
نقد و بررسی اصلی را برای اپیزود پنجم این سریال نگه داشتهام
قبل از هرچیزی بگویم که بازیگران گروههایی مثل WLF، اسکارها، فدراها و حتی زامبیها در این اپیزود، به بهترین شکل ممکن ظاهر شدند اما بلارمزی هیچگونه با من ارتباط برقرار نمیکند و نمیتوانم تحملش کنم، با اینکه نقش دینا در اپیزودهای اول و دوم سریال جذاب بود اما در قسمت سوم بهحالت افتضاح رسید و در این اپیزود هم معمولی حاضر شد، من هنوز هم با درگیریها و بازیهای لبولوچهای دینا مشکل دارم، انگار همیشه چیزی پشت دندانهایش گیر کرده است و این بهنظرم یکی از نکات منفی این اپیزود محسوب میشود؛ شاید بهتر است بگویم که Isabela Merced اُور اکت است.
کارگردانی این اپیزود به شکل درستی انجام شده، روایت تناقض نیز جذاب است. حتی مسئلهی گیتار زدن الی در خانهای که یکسمتش طبیعتی از بهشت و سمت دیگرش نیز دیوارههای قارچزدهی جهنمیای وجود دارد تا این پیام را بهما برسانند که الی هم در جهنم قرار دارد و هم در بهشت اما چیزی که او را در بهشت نگه میدارد: «هنر، عشق، دوستهایی مثل دینا و شخصیت واقعیاش» است اما اگر به سمت جهنم برود، واقعا دنیای اطرافش را تبدیل به جهنم میکند و بهمعنای واقعی کلمه، خاکسترهای بسیاری را تحویل جامعهاش میدهد. قسمت چهارم از فصل دوم سریال The Last of Us روایتی گونهبهگونه است که «دوپهلویه» انسانها را هدف میگیرد و دوسویه بهتصویر کشیده میشود.
چه گروهی؟ چه کسی و یا چه کسانی خود را پروتاگونیست و آنتاگونیست داستانیشان میپندارند و میشناسند؟ این اپیزود از لحاظ صداگذاری، طراحی VFX و نورپردازی بهشدت چشمنواز بود و از لحظهبهلحظهی تماشای چنین مواردی لذت بردم. بهترین سکانس این اپیزود هم درگیری الی با ولفها بود که در نهایت موجب نبرد زامبیزدهشان در تونل وحشت The Last of Us شد؛ نظر شما چیست؟ بهنظر شما قسمت چهارم از فصل دوم سریال The Last of Us در سطح خوبی قرار داشت؟ نظرتان را با ما و دیگر کاربران مجله بازار به اشتراک بگذارید.
نظرات